سلماسلما، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

من و سلما

اگه بلدی

این روزا بعد از خوندن کتاب یه بازی انجام میدیم .بازی "اگه گفتی کجاست" یا به قول سلما "اگه بلدی". این بازی به این صورته که من از سلما میخوام تو نقاشی های کتاب یا مجله اش، یه چیزی رو پیدا کنه.  مثلا توی این صفحه یه پارچه چهارخونه قرمز و سفید پیدا کن ( هرچی توصیفات دقیقتر،بهتر) یا اینجا دو تا پرچم زرد و یه پرچم آبی پیدا کن ( باید خودش پیدا کنه و بشماره ) ...
9 ارديبهشت 1393

سلمای متفاوت من

بعد از برنامه از شیر گرفتن سلما، متوجه شدم بعضی مسایل برای ما با چیزایی که خونده یا شنیده بودم مغایر بود. - همه میگن بچه بعد از این جریان بیشتر بابایی میشه و خیلی مادرها غصه می خورن از اینکه بچه ها چه زود فدارکاری هاشون رو فراموش کردن و دیگه حتی بغل مامان هم نمی رن. اما سلما خیلی بیشتر از قبل مامانی شده. چنان لحظات عاشقانه ای با هم داریم که من دائم درحال قربون صدقه و جیغ خوشحالی ام! روزی صدبار بغلم میکنه، دستاشو دور گردنم میندازه و سرش رو شونه ام میذاره و میگه دوست دارم مامان ! - همه میگن بچه ها یکی دو روز بعد از پروژه! کلا فراموش می کنن که اصلا می می ای در کار بوده و اینم باز مامانا رو غصه دار میکنه. اما سلما هنوز رو لباسم دست میکشه...
18 فروردين 1393

سفرنامه 1

سفر نوروزی به کرمان کویر گردی _ کلوت های شهداد     کی گفته کویر همیشه گرم و خشکه؟!   سلما و کویر سرسره بازی روی تپه شنی نخلستانی در راه برگشت ...
9 فروردين 1393

گزارش پروژه بزرگ

دخترک قشنگم دیگه خانم شده و می می نمی خوره.  روشی که به کار بردم مخلوطی از همه ی چیزایی بود که خوندم و تجربه دیگرن. به نظرم با این روش حداقل آسیب روحی به سلما وارد شد.  - از اسفند ماه وعده های روزانه شیر خوردن رو کم کردم. با بازی کردن، نقاشی کشیدن و بیرون رفتن از خونه. - وقتی برای تعطیلات عید رفتیم کرمان و سلما پیش کسانی بود که خیلی دوستشون داره، وعده های شیرش کمتر و کمتر شد تا جایی که اکثر روزها اصلا شیر نمی خورد. چون دایی و زن دایی و خاله و دیگران فورا سرش رو گرم میکردن. حتی برای خواب روزانه هم مامان یا دختر خاله ام  کمک می کردن و بدون شیر میخوابید. در عین حال به طور غیر مستقیم خاطرات خانم شدن و بزرگ شدن خودمون رو...
9 فروردين 1393

شیرین زبون

1.نیمه شب، سلما در حالی که دستامو می بوسه : "مهربونم ... نازنینم ... خواهش میکنم می می بده" !  2. یه نیمه شب دیگه، سلما خوابالود و با غرغر : "هنوز دو سالم نشده، می می بده" !  3. سلما سیروان بخون :  "این خونه روشنه اما" ...... کلی فکر میکنه و میگه "اما مشکلی نیست" بعد هم بقیه اشو میخونه !  4. دایی پشت تلفن به سلما : " می خوای با الناز جون صحبت کنی؟"  سلما : " خوشحال میشم " !   5. سلما خطاب به مامان بزرگش :" مامان سودابه ساعتو دیدی ؟ وقته خوابمه " ! 6. سلما با دیدن گربه روی سطل زباله :" پیشی سطل آشغال نخور، میکروب داره مریض میشی " 7. در حالی که از تاب توی پارک پیاده میشه : " بفرما نی نی ، ...
17 اسفند 1392

نقاشی دیواری

  سفارش نقاشی دیواری اتوبان هم قبول می کنیم                                                                                                                          ...
11 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و سلما می باشد