سلماسلما، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

من و سلما

پیک نیک

من یه شیشه الکل دارم و میخوام آتیش روشن کنم  اما نمی دونم چرا بابا داره اینجوری به طرفم میدوه! نه نه نه .... من شیشه الکلم رو میخوام خیلی هم قشنگ گریه می کنم!   ...
10 آذر 1392

کی خونه اش کجاست؟

بازی جدید ما که خیلی مورد علاقه سلماست.  با توجه به حیوانات عروسکی موجود در سبد اسباب بازی های سلما، تصاویری از حیوانات جنگل،دریا و مزرعه چاپ کردم و با سلما هر عروسکی روی شکل اون حیوون چاپ شده میذاریم. خیلی هم کیف می کنیم.  مثلا من میگم ماهی خونه اش کجاست ؟ سلما میگه دریا و ماهی عروسکی رو روی ماهی کاغذی میذاره. ...
10 آذر 1392

دختر حسابی

انیشتین کوچولوی من اینجوری میشمره : اییییک  دوووو سییی تااااار پنننن ایییش نهههه سییی نهههه سییی یعنی تا مثبت بی نهایت هی میگه 9 ... 3 ...9....3 ....
19 مهر 1392

ماشین زمان

دیگه باید یاد بگیرم که کمتر تعجب کنم  این روزها چنان با شتاب رشد می کنه که گاهی دلم برای سلمای چند روز قبل هم تنگ میشه. حیف که این لحظات تکرار شدنی نیستند اما میشه حداقل به یاد موندنی شون کرد.  سلمای نازنینم میتونه برجی با چهار مکعب بسازه  می تونه حلقه ها رو به ترتیب سر جاشون بذاره  وقتی براش قصه می گم یا شعر می خونم و به کلماتی میرسیم که گفتنشون رو بلده، زودتر از من میگه . این نشون میده که سلما الان کلی شعر و قصه حفظه.  نه تنها صدای همه حیووناتی که مامانش بلده  رو بلده، بلکه می دونه کجا زندگی می کنن و چی می خورن  خودش دی وی دی پلیر رو روشن میکنه، بی بی انیشتین رو توش میذاره و میشینه می...
1 مهر 1392

ممول دوست داشتنی من

هنوز اگه از من بپرسید شغل مورد علاقه ام چیه ؟ با قاطعیت میگم "سوپرمن " بودن ! هنوز نگران اینم که موقع خواب دست یا پام از لبه تخت بیرون نزنه چون میدونم " یه چیزایی " اون زیر زندگی می کنن !  همیشه به سه آرزوی اول زندگیم فکر می کنم و این لیست رو دائم آپ دیت می کنم تا  اگه به غول چراغ جادویی برخوردم که می خواست سه تا آرزوم رو برآورده کنه، معطل نشم !  و هنوز که هنوزه چشمم دنبال آدم کوچولوها میگرده ... آیا به نظرتون من صلاحیت تربیت سلما رو دارم ؟    ...
1 مهر 1392

نحسیت مبارک !

" جو فراست " عزیز در کتابش از پدیده ای یاد می کنه که به " نحسی " ترجمه شده و یکی از مراحل رشد بچه هاست. نحسی همون حالتیه که وقتی پیش می یاد، مادرا به بابا ها می گن " بیا بچه تو ببر، دیوووووووووووونه شدم " ...  فکر کنم این تنها حالتیه که بچه ها میشن بچه ی بابا !    بچه ها وقتی نحس میشن، لج می کنن، جیغ می کشن و گریه می کنن و به هیچ صراطی مستقیم نیستن، حالا بماند که این نحسی ممکنه هیچ دلیلی هم نداشته باشه.  امروز دخترکم برای اولین بار نحس شد. خواستم بغلش کنم و از روی میز پایین بذارمش که یهو بدنش رو سفت کرد، صورتش برافروخته شد و جیغ کشید !  منم به توصیه جو فراست چون می دونستم سلما واقعا از چیزی ناراحت نیست ...
27 مرداد 1392

یه دختر و یه آیینه ...

الحق که دختر خودمه ! همون قدر که من عاشق لباس و دک و پزم، سلما هم هست! البته من بیشتر لباس خریدن و کمد پر کردن رو دوست دارم اما سلما حق مطلب رو درباره لباس هاش ادا می کنه و روزی 5-6 بار تیپ عوض می کنه. کافیه لباسشو عوض کنم، موهاش رو شونه کنم یا گل سری به موهای نازنینش ببندم که صدای " آنه، آنه " کردنش بلند بشه ! که مراد از آنه در اینجا همون آیینه است ... خلاصه انقدر آنه آنه شنیدیم و دم به دقیقه سلما رو بردیم جلوی آیینه تا لبخند حاکی از رضایتش رو تو آیینه ببینیه، که بابایی بالاخره براش یه آیینه نشکن خرید و در ارتفاع پایین نصب کرد ... ...
27 مرداد 1392

هزار بار شکر که ختم قرآن ها، دعاها و تسبیح گردوندن ها بی نتیجه نبود

با دزدیده شدن محمد طه، کابوس های شبانه منم شروع شد .... همیشه می گفتم چرا تو فیلما وقتی کسی خواب بد مبینه یهو پا میشه می شینه ! آدم فوقش از خواب می پره و چشماش رو باز میکنه، نمی شینه که دیگه !  اما اثری که ماجرای محمد طه روی من گذاشت، نه تنها کابوس های عجیب غریبی از گم شدن و آسیب دیدن سلما برام به همراه داشت، که منو با نوع جدید " از خواب پریدن " آشنا کرد!  هر شب_ بدون استثنا هر شب، خواب می دیدم که در خونه باز مونده و سلما بیرون رفته، بعد از خواب می پریدم  و تا در ورودی می دویدم!  (در واقع از خواب می جهیدم   )  جالبه که وقتی به در می رسیدم انگار تازه بیدار می شدم ... الان که بهش فکر می کنم می بینم؛ ج...
27 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و سلما می باشد