سلماسلما، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

من و سلما

شیرین زبون

1.نیمه شب، سلما در حالی که دستامو می بوسه : "مهربونم ... نازنینم ... خواهش میکنم می می بده" !  2. یه نیمه شب دیگه، سلما خوابالود و با غرغر : "هنوز دو سالم نشده، می می بده" !  3. سلما سیروان بخون :  "این خونه روشنه اما" ...... کلی فکر میکنه و میگه "اما مشکلی نیست" بعد هم بقیه اشو میخونه !  4. دایی پشت تلفن به سلما : " می خوای با الناز جون صحبت کنی؟"  سلما : " خوشحال میشم " !   5. سلما خطاب به مامان بزرگش :" مامان سودابه ساعتو دیدی ؟ وقته خوابمه " ! 6. سلما با دیدن گربه روی سطل زباله :" پیشی سطل آشغال نخور، میکروب داره مریض میشی " 7. در حالی که از تاب توی پارک پیاده میشه : " بفرما نی نی ، ...
17 اسفند 1392

این روزهای ما

1. سلما : مامان ... سلما جون آب میخواد مامان : بفرمایید  سلما : این نه ! لیوان دسته داره !  2. سلما در حالی که روی شکم بابا دراز میکشه : بابایی سلما جون ماساش بده ! (ماساژ) 3. سلما : مامان بیفرما کادو و مامان تا حالا یه بسته پوشک، یه گل سر، یه روزنامه و یه قوطی خالی دلستر از دخترک کادو گرفته 4. از دور صدای جوشکاری میاد. سلما : مامان صدای چیه ؟ مامان (فکر میکنه سلما چه میدونه جوشکاری چیه) : صدای هواپیماست مامان. سلما : نهههههه ...آچیش بازی میکنه ( آتیش بازی )  ...
22 دی 1392

خدا از این مامان بزرگا قسمتتون کنه

این حرفای بامزه رو مامان جون سلما بهش یاد میده  مامان جون :                                                     سلما: باز                                                               بس    ته   (همینقدر با فاصله میگه) بالا                               &nbs...
11 آذر 1392

بلبل منی سلما

بابا بزرگ مهربونی داشتم که مثل بابابزرگ توی قصه ها بود ... از اون بابابزرگ هایی که همیشه جیبشون پر از قاقالی لیه، اونا که میشینن با نوه ها بازی می کنن و براشون داستان های باورنکردنی تعریف می کنن، همون بابا بزرگ ها که همه دوستشون دارن ... بابا جونم به ما دخترا می گفت " بلبل های من " این روزا که سلما به حرف افتاده و بلبل زبونی می کنه، دلم خیلی هوای بابا جونم رو کرده. خدا رحمتش کنه. دخترک قشنگم در روزهای نزدیک به هجده ماهگیش می تونه جمله هایی با چهار کلمه بسازه ... در بیان کردن کلمات سخت و جدید هم مشکلی نداره .... اما هنوز به خرگوش میگه "خرشوگ " و قند تو دل من آب میشه. چند تا از جمله هایی که الان تو ذهنمه : مامانی آب می خوای ؟ ( یعنی ...
10 آذر 1392

هزار بار شکر که ختم قرآن ها، دعاها و تسبیح گردوندن ها بی نتیجه نبود

با دزدیده شدن محمد طه، کابوس های شبانه منم شروع شد .... همیشه می گفتم چرا تو فیلما وقتی کسی خواب بد مبینه یهو پا میشه می شینه ! آدم فوقش از خواب می پره و چشماش رو باز میکنه، نمی شینه که دیگه !  اما اثری که ماجرای محمد طه روی من گذاشت، نه تنها کابوس های عجیب غریبی از گم شدن و آسیب دیدن سلما برام به همراه داشت، که منو با نوع جدید " از خواب پریدن " آشنا کرد!  هر شب_ بدون استثنا هر شب، خواب می دیدم که در خونه باز مونده و سلما بیرون رفته، بعد از خواب می پریدم  و تا در ورودی می دویدم!  (در واقع از خواب می جهیدم   )  جالبه که وقتی به در می رسیدم انگار تازه بیدار می شدم ... الان که بهش فکر می کنم می بینم؛ ج...
27 مرداد 1392

محرومیت مادرانه

مادر بودن برای من دو تا ویژگی داره که به تازگی کشفشون کردم: اول . من به ندرت سلما رو "از دور" می بینم ! جمله عجیبی به نظر میاد اما معنا داره. به اقتضای سن سلما و وابستگی شدیدش به من ( یا بهتره بگم وابستگی شدید من به سلما ) خیلی کم پیش میاد که من جایی نشسته باشم و از دور دخترم رو نگاه کنم. روزی که با بچه های نی نی سایت رفته بودیم خانه کودک برج میلاد و تصمیم گرفتیم چند لحظه ای بچه ها رو به حال خودشون بذاریم و بشینیم حرفای مادرونه بزنیم؛ بارها نگاهم به سلما افتاد که مستقلانه برای خودش راه میرفت و بازی می کرد و هربار تعجب کردم که " این دخترک منه " ... سلما " از دور " جلوه ی دیگه ای داشت. دوم . مادری کردن من، انقدر دنگ و فنگ داره و پراضطر...
6 مرداد 1392

خواندن این پست فقط برای نوه ی عزیزتر از جانم توصیه میشود.

حالا که سلما داره به یک سالگی نزدیک و نزدیک تر میشه (و من هنوز باورم نمی شه که بچه دارم) دوست دارم بنویسم که تو این یک سال چه دختر شیرینی بوده و چه کارای بامزه ای می کنه که قند تو دل ما آب می شه. جالبه که راحت ترین و پیش پا افتاده ترین کارایی که یه آدم می تونه انجام بده، شده دغدغه ی این روزای من. نه اینکه نگران باشم که چرا بعضی کارا رو انجام نمی ده، فقط با کشف هر توانایی جدید سلما به دخترکم می بالم. - سلمای کوچولوی ما وقتی 10 ماه و 26 روز داشت کامل راه افتاد. - ببعی می گه بع بع ... دنبه داری نه نه .... رو هم با صدای رسا ( تقریبا داد میزنه ) جواب میده. - از صدای حیوونا، کلاغ، قورباغه، مرغ، اسب، جوجه و گربه رو بلده. - سلما ماهی میشه ! ...
29 ارديبهشت 1392

بند تنبون

اوایل بچه داری که هنوز خیلی شعر و داستان حفظ نبودم، گاهی برای خوابوندن سلما، زمزمه هایی می کردم و یه وقتایی هم یه چیزایی از توش درمیومد!  شعر که چه عرض کنم، ترانه های بند تنبونی ! مسخره نکنیدا ! فی البداهه می یاد دیگه !  یه دختر دارم شاه نداره از خوشگلی تا نداره به کس کسونش نمی دم به همه نشونش نمی دم به کسی میدم که کس باشه نه که تو دلش هوس باشه به کسی میدم عاشق باشه خونه اش رو یه قایق باشه ببره اونو به دریا، بگه سلمای زیبا دوستت دارم یه دنیا به کسی می دم مهربون براش بشه همزبون سر رو شونه اش بذاره وقتی چشاش می باره به کسی می دم آقا باشه خونه اش توی باغا باشه براش درخت بکاره گلهای تازه بیاره به...
23 اسفند 1391

سلما جوجه

شیر دادن به سلما بدون شک خاص ترین تجربه زندگی منه. درسته که هفته های اول خیلی سخت بود اما خدا رو شکر با دلگرمی و همراهی همسرم و مادر مهربونم، تونستم به این کار ادامه بدم تا به این روزهای شیرین برسم. شیر دادن می تونه لحظات عاشقانه ای بی نظیری برای مادر و فرزند خلق کنه. من و سلما هم از این لحظات فراوون داریم. مثلا ... وقتی سلما داره شیر می خوره و خوابش میبره، من سعی می کنم خودمو ازش جدا کنم. اما سلما مثل جوجه های تازه از تخم دراومده ی گرسنه، با چشم بسته و دهن باز، دنبال سینه ام می گرده و تا دوباره اونو به دهن نگیره آروم نمی شه. به درست و غلط بودن این عادت کاری ندارم که خودم هم می دونم عادت بدیه. اما اینکه بدونید حضور شما مایه آرامش یه فرشت...
1 اسفند 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و سلما می باشد