سلماسلما، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

من و سلما

پنج تا انگشت بودند که ...

سلما از وقتی تو دل مامانش بود تا نزدیکای یک سالگی موسیقی کلاسیک گوش میداد. تا اینکه حوصله خودم سررفت و دنبال آهنگای بچه گونه گشتم. آهنگای امروزی که واقعا غیرقابل تحمل اند. پس متوسل شدیم به آهنگای زمان بچگی خودمون. آلبوم هنگامه یاشار. تااینکه این دی وی دی های فوق العاده رو هدیه گرفتیم. اینا رو بخرید و رسالت مادری رو به انجام برسونید    پی نوشت: این دی وی دی ها از شهرکتاب خریده شدن. تقریبا تو هرمحله ای یه شهرکتاب خوب هست.پاتوق ما که شهرکتاب مرکزیه ...
17 خرداد 1393

بدو بدو حراجش کردم !

این پست رو برای کسایی می نویسم که تنها بهانه ی کتاب نخوندنشون برای بچه ها، گرونی کتابه ! این کتابهای رنگی و دوزبانه ، فقط 700 تومن قیمت دارند. یه مجموعه شش جلدی که کاراکترهای بامزه ای داره و در هرکتاب بچه ها با یه کار بد و البته یه تصمیم درست، آشنا میشن.     ...
20 دی 1392

مامان، نی نی، ساک !

دخترکم برای اولین بار به پابوس امام رضا رفت ...                 مامان :                                                                سلما :    سلما می خواهیم کجا بریم ؟                                           مشهت (مشهد)    بریم پیش کی ؟                      ...
10 آذر 1392

کی خونه اش کجاست؟

بازی جدید ما که خیلی مورد علاقه سلماست.  با توجه به حیوانات عروسکی موجود در سبد اسباب بازی های سلما، تصاویری از حیوانات جنگل،دریا و مزرعه چاپ کردم و با سلما هر عروسکی روی شکل اون حیوون چاپ شده میذاریم. خیلی هم کیف می کنیم.  مثلا من میگم ماهی خونه اش کجاست ؟ سلما میگه دریا و ماهی عروسکی رو روی ماهی کاغذی میذاره. ...
10 آذر 1392

ماشین زمان

دیگه باید یاد بگیرم که کمتر تعجب کنم  این روزها چنان با شتاب رشد می کنه که گاهی دلم برای سلمای چند روز قبل هم تنگ میشه. حیف که این لحظات تکرار شدنی نیستند اما میشه حداقل به یاد موندنی شون کرد.  سلمای نازنینم میتونه برجی با چهار مکعب بسازه  می تونه حلقه ها رو به ترتیب سر جاشون بذاره  وقتی براش قصه می گم یا شعر می خونم و به کلماتی میرسیم که گفتنشون رو بلده، زودتر از من میگه . این نشون میده که سلما الان کلی شعر و قصه حفظه.  نه تنها صدای همه حیووناتی که مامانش بلده  رو بلده، بلکه می دونه کجا زندگی می کنن و چی می خورن  خودش دی وی دی پلیر رو روشن میکنه، بی بی انیشتین رو توش میذاره و میشینه می...
1 مهر 1392

یه دختر و یه آیینه ...

الحق که دختر خودمه ! همون قدر که من عاشق لباس و دک و پزم، سلما هم هست! البته من بیشتر لباس خریدن و کمد پر کردن رو دوست دارم اما سلما حق مطلب رو درباره لباس هاش ادا می کنه و روزی 5-6 بار تیپ عوض می کنه. کافیه لباسشو عوض کنم، موهاش رو شونه کنم یا گل سری به موهای نازنینش ببندم که صدای " آنه، آنه " کردنش بلند بشه ! که مراد از آنه در اینجا همون آیینه است ... خلاصه انقدر آنه آنه شنیدیم و دم به دقیقه سلما رو بردیم جلوی آیینه تا لبخند حاکی از رضایتش رو تو آیینه ببینیه، که بابایی بالاخره براش یه آیینه نشکن خرید و در ارتفاع پایین نصب کرد ... ...
27 مرداد 1392

اه اه چقدر بدمزه ست دندون گیر نی نی جون، خوش به حالم که دارم یه بستنی جای اون

حالا که دندونای عقبی هم دارن یکی یکی خودنمایی می کنند، این دندون گیر خیلی به کار نی نی های دردمند میاد ! قرچ قرچ این دندون گیر توی دهن سلما، شده آمبیانس این روزای خونه ما ! ...
18 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و سلما می باشد