سلماسلما، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

من و سلما

گزارش پروژه بزرگ

1393/1/9 14:29
نویسنده : مرضیه
985 بازدید
اشتراک گذاری

دخترک قشنگم دیگه خانم شده و می می نمی خوره. 

روشی که به کار بردم مخلوطی از همه ی چیزایی بود که خوندم و تجربه دیگرن. به نظرم با این روش حداقل آسیب روحی به سلما وارد شد. 

- از اسفند ماه وعده های روزانه شیر خوردن رو کم کردم. با بازی کردن، نقاشی کشیدن و بیرون رفتن از خونه.

- وقتی برای تعطیلات عید رفتیم کرمان و سلما پیش کسانی بود که خیلی دوستشون داره، وعده های شیرش کمتر و کمتر شد تا جایی که اکثر روزها اصلا شیر نمی خورد. چون دایی و زن دایی و خاله و دیگران فورا سرش رو گرم میکردن. حتی برای خواب روزانه هم مامان یا دختر خاله ام  کمک می کردن و بدون شیر میخوابید.

در عین حال به طور غیر مستقیم خاطرات خانم شدن و بزرگ شدن خودمون رو براش تعریف می کردیم. مثلا مامانم میگفتن : یه روز مرضیه داشت می می میخورد که دید تلخه و فهمیدیم بزرگ شده و براش جشن تولد گرفتیم.

نکته مهم این بود که بزرگ شدن رو براش یه اتفاق شاد و خوب جلوه بدیم نه اتفاقی که تنها نتیجه اش تلخ شدن می می باشه.

چنین خاطره ای بارها و بارها از زبون خاله و مامان بزرگ و بابابزرگ و زندایی و ... به گوش سلما رسید تا آماده باشه.

- وقتی کرمان بودیم به سلما گفتیم قانون خونه خاله اینه که فقط روی فلان مبل میشه می می خورد و بنابراین شیر خوردن توی ماشین یا پارک و ... هم حذف شد. ( اینجاست که میگن یه مسافرت کوتاه برای شروع از شیر گرفتن مناسبه، چون سلما واقعا فکر میکرد قانون خونه خاله همینه و چاره ای نیست)

- بعد از برگشت از کرمان، یه روز قبل از ظهر صبر زرد به می می مالیدم و سلما تا خورد گفت : بوی اسپری میده ! اما داشت به خوردن ادامه می داد که ما شلوغش کردیم و دست زدیم و خوشحالی کردیم گفتیم سلما خاااااانم شده ! چون می می تلخه .

اون روز سلما تا شب می می نخواست. خواب ظهرش هم به عهده مامانم بود. شب هم همگی رفتیم خونه عزیز ( مامان بزرگ محمد ) و در جمع خاله های محمد یه تولد برای سلما گرفتیم. با کیک و کلی کادو و جیغ و دست و هورا. خاله لیدای مهربون هم به جای چایی برای همه شیر سرو کرد و گفت سلما هم دیگه میخواد شیر تو لیوان بخوره.

بعد از تولد هم رفتیم پارک و سلما حسابی بازی کرد و خسته شد. اون شب بدون شیر خوابید و یه بار نیمه شب بیدار شد و با چشم بسته فقط گریه کرد، نه اسمی از می می آورد نه لب به آب یا شیر زد. بعد از پنج دقیقه هم خوابید تا صبح. این اتفاق دو شب افتاد. البته شب دوم آب میخواست. ما هم از قبل براش یه قمقمه جدید خریده بودیم که باید مکیده میشد و براش آرامش بخش بود. 

روزها هم نق میزنه و بهانه میگیره و خیلی عصبی شده اما به ندرت اسمی از می می میبره. دو روز ظهر و شب بردیمش پارک و دائم داریم براش شعر تولد میخونیم و خوشحالی می کنیم.

امروز که روز سومه و بابا محمد هم سرکاره و من نگران خواب ظهرش بودم، با یه کتاب به راحتی خوابید و مفتخرم کرد قلب در کل این چند روز سعی کردیم خیلی بهش خوش بگذره و دورش شلوغ باشه. آب و شیر و تسلقات ( تنقلات به زبون سلما) هم همیشه دم دستشه. به نظر میرسه پروژه موفقیت آمیز بوده. خدا به خیر بگذرونه انشالله. امیدوارم بدخلقی ها و بهانه جویی هاش هم بگذره و دوباره سلمای نازنینن خودمون بشه.

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان ثمین
22 اردیبهشت 93 14:40
سلام مامان سلما جون از این پست واقعاممنون. کلی کمکم کرد. به لطف راهنمایی شما ثمین دو روزه بزرگ و خانم شده. به ما هم سر بزنید. خوشحال میشم با هم دوست باشیم.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و سلما می باشد