سلماسلما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

من و سلما

اگه بلدی

این روزا بعد از خوندن کتاب یه بازی انجام میدیم .بازی "اگه گفتی کجاست" یا به قول سلما "اگه بلدی". این بازی به این صورته که من از سلما میخوام تو نقاشی های کتاب یا مجله اش، یه چیزی رو پیدا کنه.  مثلا توی این صفحه یه پارچه چهارخونه قرمز و سفید پیدا کن ( هرچی توصیفات دقیقتر،بهتر) یا اینجا دو تا پرچم زرد و یه پرچم آبی پیدا کن ( باید خودش پیدا کنه و بشماره ) ...
9 ارديبهشت 1393

سلمای متفاوت من

بعد از برنامه از شیر گرفتن سلما، متوجه شدم بعضی مسایل برای ما با چیزایی که خونده یا شنیده بودم مغایر بود. - همه میگن بچه بعد از این جریان بیشتر بابایی میشه و خیلی مادرها غصه می خورن از اینکه بچه ها چه زود فدارکاری هاشون رو فراموش کردن و دیگه حتی بغل مامان هم نمی رن. اما سلما خیلی بیشتر از قبل مامانی شده. چنان لحظات عاشقانه ای با هم داریم که من دائم درحال قربون صدقه و جیغ خوشحالی ام! روزی صدبار بغلم میکنه، دستاشو دور گردنم میندازه و سرش رو شونه ام میذاره و میگه دوست دارم مامان ! - همه میگن بچه ها یکی دو روز بعد از پروژه! کلا فراموش می کنن که اصلا می می ای در کار بوده و اینم باز مامانا رو غصه دار میکنه. اما سلما هنوز رو لباسم دست میکشه...
18 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و سلما می باشد