ماشین زمان
دیگه باید یاد بگیرم که کمتر تعجب کنم
این روزها چنان با شتاب رشد می کنه که گاهی دلم برای سلمای چند روز قبل هم تنگ میشه. حیف که این لحظات تکرار شدنی نیستند اما میشه حداقل به یاد موندنی شون کرد.
سلمای نازنینم میتونه برجی با چهار مکعب بسازه
می تونه حلقه ها رو به ترتیب سر جاشون بذاره
وقتی براش قصه می گم یا شعر می خونم و به کلماتی میرسیم که گفتنشون رو بلده، زودتر از من میگه . این نشون میده که سلما الان کلی شعر و قصه حفظه.
نه تنها صدای همه حیووناتی که مامانش بلده رو بلده، بلکه می دونه کجا زندگی می کنن و چی می خورن
خودش دی وی دی پلیر رو روشن میکنه، بی بی انیشتین رو توش میذاره و میشینه می بینه
توی حموم خودش شیر آب رو باز می کنه و سرش رو میگیره زیرش و با دست محکم می شوره ! اصلا هم براش مهم نیست که آب سرده
و کلماتی که میگه واقعا شگفت آورن
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی