محرومیت مادرانه
مادر بودن برای من دو تا ویژگی داره که به تازگی کشفشون کردم:
اول . من به ندرت سلما رو "از دور" می بینم !
جمله عجیبی به نظر میاد اما معنا داره. به اقتضای سن سلما و وابستگی شدیدش به من ( یا بهتره بگم وابستگی شدید من به سلما ) خیلی کم پیش میاد که من جایی نشسته باشم و از دور دخترم رو نگاه کنم.
روزی که با بچه های نی نی سایت رفته بودیم خانه کودک برج میلاد و تصمیم گرفتیم چند لحظه ای بچه ها رو به حال خودشون بذاریم و بشینیم حرفای مادرونه بزنیم؛ بارها نگاهم به سلما افتاد که مستقلانه برای خودش راه میرفت و بازی می کرد و هربار تعجب کردم که " این دخترک منه " ... سلما " از دور " جلوه ی دیگه ای داشت.
دوم . مادری کردن من، انقدر دنگ و فنگ داره و پراضطرابه که حتی بازی کردن با سلما و کتاب خوندن، شده وظیفه و آنچنان لذتی نداره. حتی وقتی قهقهه دخترکم رو به هوا میبرم همش این تو ذهنم میچرخه که آیا امروز به اندازه کافی خندیده؟ آیا به میزان مورد نیاز! سلول های خاکستری مغزش رو تحریک کردم تا در آینده کودکی باهوش بشه ؟! وقتی سلما رو میشورم همه حواسم به دستمه که نکنه میکروبی رو جابه جا کنم و باعث بشم دخترم عفونت ادراری بگیره! وقتی سلما رو بیرون می برم مواظبم لک آفتابی رو پوستش نیافته ... و این فکرها منو خسته می کنه.
اما وقتی محمد با سلما بازی می کنه، خستگیش درمیره، وقتی مامانم سلما رو میشوره قربون صدقه باسن گردش میره و بابام تا میرسه خونه کیفش رو دم در میزاره و نوه ی عزیزش رو میبره بیرون تا با هم بازی کنن و سلما از خوشحالی جیغ بکشه.