سلماسلما، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

من و سلما

من و اطرافیان

من و محمد سال 88 آشنا شدیم، سال 89 ازدواج کردیم، سال 90 همخونه و سال 91 بچه دار شدیم! وقتی نامزد بودیم، اطرافیان می گفتن قدر این روزا رو بدونید که بعد از عقد و ازدواج، همه چیز عوض میشه! ما هم که ذوق زده، تک تک لحظاتمون رو خاطره کردیم که بعدا حسرت نخوریم! بعد از عقد، دیدیم نه ! انگار زن و شوهر بودن بیشتر کیف میده! احساس اینکه به هم تعلق داشتیم، با احساسات فانتزی دوران نامزدی، زمین تا آسمون تفاوت داشت. با این حال، همون اطرافیان می گفتن قدر این روزا رو بدونید که بعد از همخونه شدن، همه چیز عوض میشه! ما هم که جو زده، دیگه خودمون رو با خوشی و شادی خفه کردیم! وقتی همخونه شدیم تازه فهمیدیم نه بابا روزای قبل، خاله بازی ای بیش نبود!! زندگی د...
4 اسفند 1391

مصائب یک زائو

با متولد شدن کودک همه رویاهای یک مادر جوون، به توهمات دوران بارداری تغییر نام میدن ! وقتی باردار هستید منتظر در اغوش کشیدن زیباترین و سالم ترین بچه رویاهاتون هستید که به طور قطع اینطور نمیشه. این حرف با احساسات مادر به فرزند تناقضی نداره و یه مادر بچه اش رو، در هرصورت زیباترین و بهترین میدونه. یه جا خوندم یکی از دلایل عمده افسردگی بعد از زایمان اینه که بچه نمی تونه تمام رویاهای مادر رو به واقعیت تبدیل کنه. من هم بعد از زایمان چندین دلیل برای ناراحتی داشتم. اول اینکه با وجود اشتیاق زیاد به زایمان طبیعی، سلما با سزارین به دنیا اومد. تا همین چند وقت پیش، با نگاه به سلما بغض میکردم و ازش معذرت میخواستم که نتونستم طبیعی به دنیا بیارمش. را...
1 اسفند 1391

سلما جوجه

شیر دادن به سلما بدون شک خاص ترین تجربه زندگی منه. درسته که هفته های اول خیلی سخت بود اما خدا رو شکر با دلگرمی و همراهی همسرم و مادر مهربونم، تونستم به این کار ادامه بدم تا به این روزهای شیرین برسم. شیر دادن می تونه لحظات عاشقانه ای بی نظیری برای مادر و فرزند خلق کنه. من و سلما هم از این لحظات فراوون داریم. مثلا ... وقتی سلما داره شیر می خوره و خوابش میبره، من سعی می کنم خودمو ازش جدا کنم. اما سلما مثل جوجه های تازه از تخم دراومده ی گرسنه، با چشم بسته و دهن باز، دنبال سینه ام می گرده و تا دوباره اونو به دهن نگیره آروم نمی شه. به درست و غلط بودن این عادت کاری ندارم که خودم هم می دونم عادت بدیه. اما اینکه بدونید حضور شما مایه آرامش یه فرشت...
1 اسفند 1391

عشق صورتی

روزهایی بود که صبح رو با انتظار برگشت همسرم به خونه, شب می کردم. و حالا همدمی دارم که روزهامو با شیرینی وجودش پر میکنه و دم غروب بی تاب دیدن بابا, تو بغل من, دم در منتظر میشینه و با شنیدن صدای پای باباش از خوشحالی جیغ میکشه. این لحظات چنان خالص و عاشقانه است که من حالا صبح رو با انتظار تجربه این لحظه, شب می کنم.  همدم من, دخترم, هشت ماهه شده و شیرین تر از همیشه. شاید الان که قدمت مادر شدنم هشت ماه شده, زمان خوبی باشه برای در میون گذاشتن ذره تجربه ای که دارم.  ...
1 اسفند 1391

کتاب کودک

چند تا از کتاب هایی که دخترک منو به کتاب خوندن علاقه مند کرد سلما در چهار ماهگی سلما عاشق کتاب های لمسیه. این کتابها دو زبانه _انگلیسی فارسی- هستند و برای آشنایی بچه ها با بافت های مختلف خیلی مناسبه. البته علاوه بر آموزش کلمات از طریق تصویر. سری این کتابها شامل : عددها، شکل ها، جشن تولد، اسباب بازی ها و لباس هاست و کاریست از انتشارات من و کیمیا  چه کسی در باغ/خانه/مزرعه/بیشه قایم شده؟ از انتشارات سایه گستر  این کتاب ها هم دو زبانه اند و بچه ها با حیوانات و مکان های مختلف آشنا میشن. کتاب های خیلی بامزه ای اند و حس کنجکاوی کودک رو تقویت می کنند. مثلا میگیم چه کسی تو اصطبل قایم شده؟ بعد در اصط...
1 اسفند 1391

مرواریدهای کوچولو

جشن دندونی سلما بهونه ای بود برای رسیدن دوباره به حس کدبانوگری. ماه ها بود که آشپزی با حوصله برام آرزو شده بود. روزهای زیادی به این فکر می کردم که آیا دوباره روزی میرسه که بتونم کنار یه غذای ساده و با عجله پخته شده, یه دسر خوش و آب رنگ بگذارم! وقتی که تصمیمم برای برگزاری جشن دندونی قطعی شد به دنبال ایده های جالب، سایت های زیادی رو زیر و رو کردم و در کل چیز زیادی دستمو نگرفت. به همین خاطر به خودم قول دادم اگه همه چیز خوب پیش رفت عکس های اون روز قشنگو برای مامان های دیگه بذارم. البته با ارجاع به سایت های مفیدی که ازشون کمک گرفتم. منوی جشن دندونی سلما: آش دندونی - قیمه نثار - ته چین مرغ - الویه کاسه ای - پاچینی - ماست و لبو - ژله خرد...
25 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و سلما می باشد