سلماسلما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

من و سلما

عشق صورتی

1391/12/1 12:45
نویسنده : مرضیه
281 بازدید
اشتراک گذاری

روزهایی بود که صبح رو با انتظار برگشت همسرم به خونه, شب می کردم. و حالا همدمی دارم که روزهامو با شیرینی وجودش پر میکنه و دم غروب بی تاب دیدن بابا, تو بغل من, دم در منتظر میشینه و با شنیدن صدای پای باباش از خوشحالی جیغ میکشه. این لحظات چنان خالص و عاشقانه است که من حالا صبح رو با انتظار تجربه این لحظه, شب می کنم. 

همدم من, دخترم, هشت ماهه شده و شیرین تر از همیشه. شاید الان که قدمت مادر شدنم هشت ماه شده, زمان خوبی باشه برای در میون گذاشتن ذره تجربه ای که دارم. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مینا
4 اسفند 91 2:52
سلام خانومی نوشته هات جالب بود من به هر وبلاگی که سر میزنم فقط عکسارو میبینم ولی مطالب شما یه جوری بود که حوصلمو سر نمیبرد معلومه که دست به قلمت خوبه . راس میگی شاید مادر شدن اونجوری که من الان فکر میکنم نباشه یه سختیهای ام همراه داشته باشه ولی بازم شیرینه . توی نوشته هات که خوندم یه کوچولو نظراتمون با هم فرق داشت البته حرف شما درسته ولی نمیدونم چرا نمیتونم با خودم کنار بیام مثلا زایمان . میدونم که قسمتی از لذت مادر شدن به اینه که خودت شاهد به دنیا اومدن فرزندت باشی ولی وقتی از دردای این نوع زایمان میشنوم پشیمون میشم خوش به حالت که حداقل این تصمیمو داشتی ولی خب قسمتت نبود .ودیگه موضوع شیر دادن بازم میدونم این کار چه لذتی داره ولی از اینکه هر جای باید این کارو انجام داد خیلی بدم میاد همسرم میگه باید شیر خودتو بهش بدی منم بهش میگم خب دو گانه سوزش کنیم که جای میریم شیر خشک بخوره ولی نمیپذیره از الان سر این موضوع بحث داریم . به هر حال ممنون از راهنمایی ات .دختر شیرینی داری خدا همیشه برات نگهش داره از طرف من یه بوس گنده از لپاش بکن


ممنون مینای عزیز. الهی که نی نی شما هم سالم و تپل مپل به دنیا بیاد و شما هم از این سختی های شیرین بکشی ! آی بکشی !
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و سلما می باشد