سلماسلما، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

من و سلما

ماشین زمان

دیگه باید یاد بگیرم که کمتر تعجب کنم  این روزها چنان با شتاب رشد می کنه که گاهی دلم برای سلمای چند روز قبل هم تنگ میشه. حیف که این لحظات تکرار شدنی نیستند اما میشه حداقل به یاد موندنی شون کرد.  سلمای نازنینم میتونه برجی با چهار مکعب بسازه  می تونه حلقه ها رو به ترتیب سر جاشون بذاره  وقتی براش قصه می گم یا شعر می خونم و به کلماتی میرسیم که گفتنشون رو بلده، زودتر از من میگه . این نشون میده که سلما الان کلی شعر و قصه حفظه.  نه تنها صدای همه حیووناتی که مامانش بلده  رو بلده، بلکه می دونه کجا زندگی می کنن و چی می خورن  خودش دی وی دی پلیر رو روشن میکنه، بی بی انیشتین رو توش میذاره و میشینه می...
1 مهر 1392

ممول دوست داشتنی من

هنوز اگه از من بپرسید شغل مورد علاقه ام چیه ؟ با قاطعیت میگم "سوپرمن " بودن ! هنوز نگران اینم که موقع خواب دست یا پام از لبه تخت بیرون نزنه چون میدونم " یه چیزایی " اون زیر زندگی می کنن !  همیشه به سه آرزوی اول زندگیم فکر می کنم و این لیست رو دائم آپ دیت می کنم تا  اگه به غول چراغ جادویی برخوردم که می خواست سه تا آرزوم رو برآورده کنه، معطل نشم !  و هنوز که هنوزه چشمم دنبال آدم کوچولوها میگرده ... آیا به نظرتون من صلاحیت تربیت سلما رو دارم ؟    ...
1 مهر 1392

نحسیت مبارک !

" جو فراست " عزیز در کتابش از پدیده ای یاد می کنه که به " نحسی " ترجمه شده و یکی از مراحل رشد بچه هاست. نحسی همون حالتیه که وقتی پیش می یاد، مادرا به بابا ها می گن " بیا بچه تو ببر، دیوووووووووووونه شدم " ...  فکر کنم این تنها حالتیه که بچه ها میشن بچه ی بابا !    بچه ها وقتی نحس میشن، لج می کنن، جیغ می کشن و گریه می کنن و به هیچ صراطی مستقیم نیستن، حالا بماند که این نحسی ممکنه هیچ دلیلی هم نداشته باشه.  امروز دخترکم برای اولین بار نحس شد. خواستم بغلش کنم و از روی میز پایین بذارمش که یهو بدنش رو سفت کرد، صورتش برافروخته شد و جیغ کشید !  منم به توصیه جو فراست چون می دونستم سلما واقعا از چیزی ناراحت نیست ...
27 مرداد 1392

یه دختر و یه آیینه ...

الحق که دختر خودمه ! همون قدر که من عاشق لباس و دک و پزم، سلما هم هست! البته من بیشتر لباس خریدن و کمد پر کردن رو دوست دارم اما سلما حق مطلب رو درباره لباس هاش ادا می کنه و روزی 5-6 بار تیپ عوض می کنه. کافیه لباسشو عوض کنم، موهاش رو شونه کنم یا گل سری به موهای نازنینش ببندم که صدای " آنه، آنه " کردنش بلند بشه ! که مراد از آنه در اینجا همون آیینه است ... خلاصه انقدر آنه آنه شنیدیم و دم به دقیقه سلما رو بردیم جلوی آیینه تا لبخند حاکی از رضایتش رو تو آیینه ببینیه، که بابایی بالاخره براش یه آیینه نشکن خرید و در ارتفاع پایین نصب کرد ... ...
27 مرداد 1392

هزار بار شکر که ختم قرآن ها، دعاها و تسبیح گردوندن ها بی نتیجه نبود

با دزدیده شدن محمد طه، کابوس های شبانه منم شروع شد .... همیشه می گفتم چرا تو فیلما وقتی کسی خواب بد مبینه یهو پا میشه می شینه ! آدم فوقش از خواب می پره و چشماش رو باز میکنه، نمی شینه که دیگه !  اما اثری که ماجرای محمد طه روی من گذاشت، نه تنها کابوس های عجیب غریبی از گم شدن و آسیب دیدن سلما برام به همراه داشت، که منو با نوع جدید " از خواب پریدن " آشنا کرد!  هر شب_ بدون استثنا هر شب، خواب می دیدم که در خونه باز مونده و سلما بیرون رفته، بعد از خواب می پریدم  و تا در ورودی می دویدم!  (در واقع از خواب می جهیدم   )  جالبه که وقتی به در می رسیدم انگار تازه بیدار می شدم ... الان که بهش فکر می کنم می بینم؛ ج...
27 مرداد 1392

محرومیت مادرانه

مادر بودن برای من دو تا ویژگی داره که به تازگی کشفشون کردم: اول . من به ندرت سلما رو "از دور" می بینم ! جمله عجیبی به نظر میاد اما معنا داره. به اقتضای سن سلما و وابستگی شدیدش به من ( یا بهتره بگم وابستگی شدید من به سلما ) خیلی کم پیش میاد که من جایی نشسته باشم و از دور دخترم رو نگاه کنم. روزی که با بچه های نی نی سایت رفته بودیم خانه کودک برج میلاد و تصمیم گرفتیم چند لحظه ای بچه ها رو به حال خودشون بذاریم و بشینیم حرفای مادرونه بزنیم؛ بارها نگاهم به سلما افتاد که مستقلانه برای خودش راه میرفت و بازی می کرد و هربار تعجب کردم که " این دخترک منه " ... سلما " از دور " جلوه ی دیگه ای داشت. دوم . مادری کردن من، انقدر دنگ و فنگ داره و پراضطر...
6 مرداد 1392

نی نی سایت پارتی

بعد از تولد گروهی که با بچه های باصفای نی نی سایتی تو خانه کودک پالیم گرفتیم، این بار به خانه کودک برج میلاد رفتیم ... عکس ها در ادامه مطلبه ...  سلما و فرناز کلی آسانسور بازی کردن تا ماماناشون بتونن خانه کودک رو پیدا کنن اینجا ژوان خانوم اجازه دادن که سلما هم یه بار بشینه رو سرسره!  ژوان گلم خیلی سرسره دوست داشت و دربالا رفتن از سرسره هم تبحر خاصی داشت اینم مدرکش ... مثل برق از سرسره میرفت بالا ببینید چه شیطنتی تو چشمای خوشگلش موج میزنه اینم ثنا کوچولو که معصومیت چهره اش همتا نداره فرناز خوش خلق و با مزه در حال آفتاب گرفتن سانیار سفید برفی و ماشین محبوبش سام خوشگله، سلما و سانیار در...
18 تير 1392

و بر شما انگبین و بلدرچین فرود آوردیم!

رفتن به پارک ساعی یا پارک پردیسان برای من همیشه زجرآور بوده. دیدن شرایط بسیار بد زندگی پرنده ها و حیوانات واقعا آزارم میده. حالا جایی رو پیدا کردم که میتونم با خیال راحت دخترکم رو ببرم تا با زندگی پرنده ها از نزدیک آشنا بشه بدون اینکه چشماش پر اشک بشه... سفری چند ساعته به باغ پرندگان که به حق باید اسمش رو بهشت پرندگان گذاشت.  عکس ها در ادامه مطلب   ...
18 تير 1392

اه اه چقدر بدمزه ست دندون گیر نی نی جون، خوش به حالم که دارم یه بستنی جای اون

حالا که دندونای عقبی هم دارن یکی یکی خودنمایی می کنند، این دندون گیر خیلی به کار نی نی های دردمند میاد ! قرچ قرچ این دندون گیر توی دهن سلما، شده آمبیانس این روزای خونه ما ! ...
18 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و سلما می باشد